چشمه ی بهشت.......با احترام تقدیم به روح پاک دختردایی عزیزم،خانم صدیقه حسن شاهی

ساخت وبلاگ

ماه بهمن رسید و روزگار غریب

سرد و زود از پی هم میگذشت.......

پنج شنبه شب شد و کنار اجاق

برگ های کتاب قرآن، باز

چادر سپید گلدار پوشید

تسبیح سبز به دست گرفت و مشغول راز و نیاز

یکباره وحی می رسد حامل آیه های روشن فردا

أشهد أن لا إله إلا ألله

صبح روز جمعه، ساعت نه

تیک تیک قلب مادرم می زد

دست هایش مثل بید می لرزید، آه می کشید و اشک می ریخت

صبح سرد جمعه و صدای زنگی سرد

که حکایت ز داستان شبی بی سحر می گفت.......

و کلمات تلخ قاصدک ناچار

آسمان قلب قبیله ای را شکست

آخر چگونه کنم باور که رفته ای!!!!!!!

که نیستی و بر بال کبوتر نشسته ای!!!؟؟؟..........

نه......نه......چگونه میان لحظه های گرم و مصفای نذریمان؛

چگونه قل قل آب درون دیگ های سیاه پوش

دستگیره هایی که پای چرخ خیاطی نشستی و عاشقانه دوک زدی و برای نذری دوختی

دست های دردمند رئوفت، در بین دست های آرزومندی که برنج را به هم میزند،........نباشد!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟............

ای فدای چال قشنگ صورت ماهت

چگونه....چگونه.....به وقت کشیدن نذری، که عطر شمبلیله قرمه سبزی نذری، آغشته به تدبیر و ملاحت وجود تو بود؛ دختر دایی صدیقه ام نباشد!!!!؟؟؟؟.......

دوباره فرا می رسد ماه محرم، حال و هوای نذری و پهن کردن سفره های بلند، کشیدن برنج های سپید دانه و خورشت های عطرآگین سبزی، و چیدن یاد تو کنار هم، و غروب به دور سفره دعای کریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی(ع) ،و ذکر خاطرات عزیزت؛ آخر چگونه کنم باور......بگو چگونه!!!؟؟؟

شب شد و دیگ ها شسته،و کاشی حیاط رفته و دمکنی ها روی گلهای نیلوفری باغچه، پهن است و آسمان فردا خیس

به کنار چشمه ی بهشت، کنار حسین

حالیا......جمعه جشن میهمانیست.......

به رنگ گیلاس...
ما را در سایت به رنگ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yaldatanha بازدید : 57 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 20:31