دوباره باران گرفت و جوانه زد از شاخه گلی, گلبرگ نازنین نگاه تو.......تو ترنمی و شبنم عشق بر لب های لطیف گلبرگ های نیلوفری, تو نیکویی........و من میدانم که همای سعادت من خواهی بود.......ای سبزترین تقدیر خدا....... موضوعات مرتبط: متن ادبی بخوانید, ...ادامه مطلب
باران می بارد....از چشم های خدا.میان کوچه روی سجاده های مرد گاریچی، شبنم باران نشسته است.این باران قطرات اشک های خدا در سوگ سرداری سبزپوش است،آب سماور پیرمرد بقال چون خون در رگهای مردم شهر می جوشد.زمستان اندوهگین می شود که بعد از آن دیگر بهاری نیست.بر سر شاخساران انبوه دیدگان، برف اندوه نشسته است., ...ادامه مطلب
حالا که می روی.... سلام گرم مرا به ارسنجان عزیزم، به کوهسارانش که باران از زلف های رنگینش جاری می گردد و به روی گل بوته های دامن سبز جنگل سرازیز می شود، به بیشه زارهای سرسبزش، به دشت های گندم زار، به , ...ادامه مطلب
گفتی بگویم از بهاری سبز، از باغبانی پیر، از بیل و داسی سبزاز انقلابی که امامی داشت....از رنج های مردم کشور، از مشت های مرگ بر دشمنتوصیف سرخ رنگ پیراهن، از لاله های پرپر میهنباید بگویم از شقایق ها، از , ...ادامه مطلب
میان جاده های تنهایی، هرگاه خستگی پشت طنین پلک هایت موج زد و در دریای وجودت غوطه ور شد، کنار بزن و آهسته در زیر سقف آبی آسمان و در پناه, سبز چادر,ت بخواب و در دل تاریکی شب، از صاحب آسمان و زمین، بانوی زندگیت را بخواه و بخواه که در مسیر روشن آرزویت زیر نم نم باران زمستان، دستهای معصومانه فرشته مهربانت در دست های تو باشد و کلبه ات گرم از حضور سبز بانویت باشد تا بوی عطر چای در هوای خانه ات بپیچد و گنجشگ ها برایت یک بغل بهارنارنج بیاورند......., ...ادامه مطلب